روزی روزگاری دختر کوچولوی ناز و قشنگی در یک روستا با مادرش زندگی میکرد. همه او را دوست میداشتند و بیشتر از همه مادربزرگش او را دوست میداشت، اما نمیتوانست برای دلخوشی او کاری انجام بدهد. یک روز مادربزرگ به او یک کلاه قرمز ابریشمی داد. این هدیه او را خیلی خوشحال کرد. دختر کوچولو همیشه کلاه را به سر خود میگذاشت و به این طرف و آن طرف میرفت به این خاطر پس از مدتی به کلاه قرمزی کوچولو معروف شد…
– از متن کتاب –
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.